(1)
در سال 12 بعد از بعثت، در شب 27 رجب، پیامبر در خانه دختر عموی خود مهمان بود و بعد از نماز عشاء خوابید. در همان شب جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با هفتاد هزار فرشته نازل شدند. جبرئیل پیامبر را از خواب بیدار نمود و عرض کرد؛ امشب شبی است که خداوند از تو دعوت نموده و مرا مأمور فرموده که تو را برای اکرام و مکالمه حضوری و تماشای عوالم بالا و مشاهده عجایب آن و آثار رحمت و جلال و جمال خداوند که تاکنون برای کسی قبل از تو و بعد از تو روی نداده و نخواهد داد، حاضر نمایم.
لذا حضرت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و آماده حرکت شد و آن سه مَلَک، «بُراق» را که حیوانی از حیوانات بهشت بود حاضر نمودند. هنگام سوار شدن یکی از آن سه مَلَک مقرب دهانه آن را گرفت و دیگری رکابش را و سومی لباس حضرت را مرتب کرد.
در این هنگام بُراق تکانی خورد و جبرئیل گفت؛ آرام باش که تا کنون پیامبری مانند این بر تو سوار نشده و بعد از این هم نخواهد شد، سپس براق حضرت را بلند نمود و جبرئیل؛ آیات آسمانی و زمینی را به پیامبر ارائه می داد.
بعد صدای موحشی به گوش حضرت رسید و جبرئیل او را به زمین فرود آورد و عرضه داشت؛ اینجا مدینه است که باید بعدا به آن هجرت فرمایی و حضرت در آنجا دو
[402
رکعت نماز خواند و سوار شد و پس از طی مسیری دوباره جبرئیل او را پیاده نمود و گفت؛ اینجا طور سینا است و دوباره پیامبر دو رکعت نماز خواند و سوار شد تا به بیت المقدس رسید و براق را به حلقه ای که انبیاء مرکب هایشان را به آن می بستند، بست و داخل مسجد شد و جبرئیل ملازم حضرت بود.
در آنجا حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و سایر انبیاء را دید که به استقبال آن حضرت آمده اند. و اقامه نماز گفته شد و جبرئیل بازوی پیامبر را گرفت و بر تمامی انبیاء برای امامت، ایشان را مقدم داشت و او نماز خواند و همه اقتداء کردند و بعد از نماز، کسی سه ظرف نزد حضرت آورد که در یکی شیر و در دیگری آب و در سومی شراب بود و شنید کسی گفت؛ اگر ظرف آب را بگیرد، خودش و امتش غرق می شوند. اگر ظرف شراب را بردارد، خودش و امتش به راه باطل می روند و اگر ظرف شیر را بگیرد خودش و امتش به راه حق می روند. سپس حضرت ظرف شیر را گرفت و تناول فرمود و جبرئیل عرضه داشت، خودت و امتت همیشه بر حق خواهید بود و سؤال از مشاهدات بین راه نمود و پیامبر آنچه را دیده و شنیده بود بیان فرمود.
جبرئیل گفت؛ آن صدای محوش که شنیدی، صدای سنگی بود که من هفتاد سال قبل آن را به جهنم انداخته بودم و در آن وقت به ته جهنم رسید و اصحاب گفتند؛ از آن وقت به بعد پیامبر صلی الله علیه و آله دیگر خنده نکرد تا از دنیا رفت.
پس جبرئیل به همراه پیامبر به آسمان دنیا صعود نمود و دربان آسمان که اسماعیل نام داشت و هفتاد هزار ملک تحت فرمان او بود، بعد از استفسار از جبرئیل و سوال از نام حضرت، درب آسمان را باز نمود و پیغمبر به او سلام کرد و او جواب داد. پیامبر صلی الله علیه و آله برای او طلب مغفرت کرد و او نیز برای حضرت طلب مغفرت کرد و همگی به پیامبر تبریک و تهنیت گفتند و از ورود ایشان مسرور شدند، مگر یک نفر که احترام نمود ولی بسیار بد صورت و خشمگین بود.
پیامبر از جبرئیل پرسید: او کیست؟ عرضه داشت؛ این ملک، نگهبان جهنم است که هرگز نخندیده و هر روز خشمش زیادتر می شود. پیامبر به او سلام کرد و او با بشارت به بهشت جواب داد و حضرت به توسط جبرئیل از او خواهش نمود که جهنم را به او ارائه دهد و او دری از درهای آن را باز کرد و از آن شعله ای بیرون آمد که فَوَران داشت و بلند
[403]
شد تا به آسمان رسید و پیامبر خواهش کرد که به حال اول برگردد.
آنگاه مرد تنومند و گندمگونی را مشاهده فرمود که ارواحی را به نظر او می رساند و جبرئیل عرضه داشت؛ این آدم ابوالبشر است که ارواح اولادش را به نظر او می رسانند.
پیامبر به او سلام کرد و او جواب داد و خیر مقدم گفت. بعد ملکی را دید در جایی نشسته و در دستش لوحی از نور و بر آن خطی نوشته شده که به آن نظر می کند و به جانب راست و چپ خود توجهی ندارد و غمگین و اندوهناک است. جبرئیل عرضه داشت؛ این ملک الموت است. پیامبر بر او سلام کرد و جبرئیل حضرت را معرفی کرد و او جواب داد و گفت؛ بشارت باد تو را به اینکه من هر خیری را در امت تو مشاهده می کنم و پیامبر حمد و شکر الهی را به جای آورد.
پس از آن حضرت گروهی را مشاهده نمود که در مقابلشان سفره هایی است و در آن گوشت تازه و گندیده موجود است و آنها به گوشت های تازه دست نمی زنند و از گوشت های فاسد می خورند. از جبرئیل سؤال کرد؛ اینها که هستند؟ عرضه داشت؛ اینها کسانی از امت تو هستند که مال حلال را گذاشته و مال حرام می خورند.
بعد از آن جماعتی را مشاهده نمود که لبهای آن مانند لب شتر درشت و آویخته بود و از گوشت پهلوی خودشان بریده و به دهانشان می انداختند. از جبرئیل پرسید که اینها چه کسانی هستند؟ گفت؛ اینها کسانی هستند که عیب جویی و عیب گویی از مردم می کنند.
بعد از آن جماعتی را مشاهده نمود که سرشان را با سنگ می کوبند و خرد می کنند. پرسید اینها گیستند؟ گفت؛ اینها کسانی هستند که نماز عشاء را ترک می کنند.
سپس گروهی را دید که آتش در دهانشان می ریزند و از مقعدشان بیرون می آید. پرسید؛ اینها کیستند؟ گفت؛ اینها کسانی هستند که مال اطفال یتیم را به ستم می خورند.
سپس گروهی از ملائکه را مشاهده نمود که تمام اجزاء بدنشان حمد و تسبیح خدا می کرد و از هر جانبی صداهای مختلف به گریه خوف الهی از آنها بلند بود. جبرئیل عرضه کرد؛ اینها به همین کیفیت خلق شده اند و هیچ یک از اینها با آنکه پهلوی یکدیگرند با هم صحبت نکرده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها سلام کرد و آنها با اشاره سر جواب دادند و جبرئیل حضرت را به آنها معرفی کرد و امر نمودشان که با او سخن بگویند و آنها به حضرت سلام کردند و بشارت به خیر و خوبی در حق او و اُمتش دادند.
[404]
آنگاه از آسمان اول به آسمان دوم صعود کردند و در آنجا پیامبر صلی الله علیه و آله دو نفر شبیه به هم را مشاهده فرمود و جبرئیل عرض کرد؛ اینها دو پسر خاله، عیسی علیه السلام و یحیی علیه السلام می باشند. باز حضرت به آنها سلام کرد و آنها جواب دادند و برای آنها طلب آمرزش فرمود و ایشان برای حضرت طلب آمرزش کردند. در آنجا ملائکه بسیاری را دید که در حال خضوع و خشوع بودند و هر یک به آهنگ خاصی تسبیح و تقدیس خدا را می نمودند و حمد و ثنای الهی را بجا می آوردند.
بعد به آسمان سوم رفتند و در آنجا پیامبر صلی الله علیه و آله مردی را مشاهده کرد که زیبایی اش بر تمام خلق، مانند زیبایی ماه شب چهارده بود در مقابل ستارگان. جبرئیل گفت؛ این برادرت یوسف است و باز بین حضرت و او سلام و دعا و تحیت و ثنا رد و بدل شد.
در آسمان چهارم حضرت ادریس علیه السلام را مشاهده نمود و در آسمان پنجم مرد کامل چشم درشتی را ملاقات کرد که جمع کثیری در اطرافش بودند و جبرئیل گفت؛ این هارون است که با قوم خویش مساعدت کرد.
در آسمان ششم مرد گندمگون پرمویی را مشاهده فرمود که می گفت؛ بنی اسرائیل گمان می کنند من نزد خدا گرامی تر از تمام خلق هستم، اما این مرد گرامی تر از من است. جبرئیل عرض کرد؛ ایشان حضرت موسی علیه السلام است.
در آسمان هفتم مرد جلیلی را مشاهده فرمود که بر در بیت المعمور و جوار الهی برای او کرسی وضع نموده اند و بر آن قرار دارد و موی سر و ریش او سیاه و سفید در هم است.
جبرئیل گفت؛ این حضرت ابراهیم علیه السلام پدر بزرگوار شما است و اینجا جای تو و پرهیزکاران امتت می باشد و بین حضرت و تمام آنها سلام و دعا و ثنا رد و بدل شد.
پس آن حضرت با جبرئیل وارد بیت المعمور شدند و در آنجا حضرت دو رکعت نماز گذارد و از بیت المعمور بیرون آمدند. در این وقت دو نهر آب برای پیامبر بوجود آمد که یکی کوثر و دیگری رحمت نام داشت. حضرت از اولی آشامید و در دومی غسل نمود و این دو نهر آب با حضرت بودند تا وارد بهشت شد که خاکش مانند مشک بود و پرندگان و میوه هایش در بزرگی ممتاز بودند و در آنجا درختی مشاهده نمود که اگر پرنده ای مدت هفتصد سال گرد آن پرواز می کرد یک دور آن را به آخر نمی رساند و هیچ سرایی در بهشت نبود مگر آنکه یک شاخه از آن درخت در آن سرای بود و جبرئیل
[405]
گفت؛ این درخت طوبی است که در قرآن از آن یاد شده است.
سپس حضرت در بهشت سیر نمود تا به درخت سدرة المنتهی رسید و آن درختی است که در سایه هر برگ آن امتی جای دارند. در اینجا جبرئیل از رفتن باز ماند و پیغمبر به او فرمود؛ در چنین جایی دوست از دوست جدا می شود؟
جبرئیل عرض کرد؛ اگر یک سر انگشت نزدیک تر شوم خواهم سوخت و حضرت از آنجا به بعد بر روی رفرف سیر فرمود و گفته اند آن فرش بزرگی از نور است. و به جایی رسید که صدای هیچ ملکی به گوش پیامبر نمی رسید. لذا عظمت و اُبهت آن مکان بر حضرت چیره شد و در آن حال صدای آشنایی به گوشش رسید که می گفت؛
«ای بهترین خلقِ من، ای محمّد، نزدیک بیا.»
پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد تا به مقام «قاب قَوسَین اَو اَدنی» رسید، یعنی به اندازه فاصله زه دو کمان و در آنجا خداوند به او فرمود؛ سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو.
از پیامبر روایت شده که از ایشان سوال نمودند؛ خداوند در آن شب به چه زبان و لهجه ای با تو سخن گفت؟ فرمود؛ به زبان و لهجه علی بن ابیطالب و به دل من گذشت که پرسیدم؛ خدایا تو با من سخن می گویی یا علی؟ خداوند فرمود؛ ای احمد، من شباهتی به سایر موجودات ندارم و نباید مرا نظیر مردم دانست و صفاتم مانند صفات خلق نیست ولی من تو را از نور خود آفریدم و علی را از نور تو، پس آگاه شدم به سرّ دلت و دیدم تو علی را از هر کسی بیشتر دوست داری، لذا به زبان و لهجه علی با تو سخن گفتم، برای آنکه دلت آرام گیرد. و پیامبر فرمود؛ اول سخنی که خداوند به من فرمود این بود که گفت؛ ای محمّد نگاه کن به زیر پای خودت.
من نگاه کردم، دیدم تمام حجاب ها برداشته شده و درهای آسمان گشوده گشت و من علی را دیدم که به من نگاه می کند. پس خداوند فرمود؛ من علی را وصی و وزیر و جانشین تو قرار دادم. به او اعلام کن و بگو که کلام تو را می شنود و من به او گفتم و او در خانه خود بود و به من نگاه می کرد و سخن مرا شنید و جواب داد؛ قبول کردم و اطاعت نمودم.
سپس خداوند به ملائکه امر فرمود که همه به او سلام کنند و کردند و او جواب سلام ایشان را داد و همه به من تبریک گفتند و از آنکه خداوند او را جانشین من قرار داد اظهار
[406]
مسرّت نمودند. چون به زمین مراجعت کردم، خواستم قضایا را برای علی شرح دهم، او بر من سبقت گرفت و هرچه دیده و شنیده بودم، برای من نقل نمود. دانستم که هیچ گامی برنداشتم مگر آنکه خداوند آن را به علی ارائه داده بود. پس پیغمبر صلی الله علیه و آله قسم یاد فرمود که خداوند هیچ عملی را بی محبت علی علیه السلام قبول نمی فرماید و آتش بر دشمن علی غضبناک تر از مشرک است.
پیامبر در آن شب از خداوند سؤال کرد؛ پروردگارا، افضل اعمال کدام است؟ خداوند متعال فرمود؛ هیچ چیز نزد من بهتر از توکل بر من و رضا به آنچه قسمت کرده ام نیست. ای محمّد صلی الله علیه و آله ! محبت من شامل حال کسانی است که به خاطر من همدیگر را دوست دارند و کسانی که به خاطر من با یکدیگر مهربانند و به خاطر من با یکدیگر پیوند دارند و برای کسانی است که بر من توکل می کنند و برای من هیچ غایت و نهایتی نیست.
در فراز دیگری خداوند می فرماید؛ ای محمّد! محبت من محبت فقیران و محرومان است. در کنار آنها باش تا من در کنارت باشم و اغنیاء دنیاپرست را از خود دور ساز و از مُجالست با آنها بپرهیز و آخرت و اهل آن را محبوب دار.
حضرت عرض کرد؛ پروردگارا! اهل دنیا و آخرت چه کسانی هستند؟
خداوند فرمود؛ اهل دنیا کسانی هستند که زیاد می خورند و زیاد می خوابند و زیاد می خندند و خشم می گیرند. اگر به کسی بدی کنند عذرخواهی نمی کنند و اگر کسی از آنها عذرخواهی کند قبول نمی کنند. در عبادت من تنبل و در معاصی شجاع هستند. نه در نعمت شکر مرا بجا آورند و نه در مصیبت صبورند. نیکی های دیگران را پنهان می کنند و عیوبشان را آشکار می سازند.
سپس خداوند به اوصاف اهل آخرت می پردازد و می فرماید؛ آنها مردمی با شرم و حیا هستند. منافعشان بسیار و سخنانشان سنجیده است. چشمهایشان به خواب می رود ولی دلهایشان بیدار است. دیده هایشان گریان است و قلبهایشان پیوسته به یاد خداست، و شب و روز رضای مرا می طلبند و در مقابل گناه و معصیت به یاد من می افتند.
پیامبر در آن شب به جایی گام نهاد که در آن هیچ ملک مقرب و بنی مرسلی گام ننهاده است و بالاخره پیامبر از این سفر معنوی مراجعت نمود. و بعضی گفته اند تمام این قضایا از ابتداء حرکت تا بازگشت در سه یا چهار ساعت واقع شد.